بسم الله الرحمن الرحیم
سلام همسایه ها
دو _ سه ساعت پیش بعد از این همه دور وبلاگی ؛ اومدم با ذوق و شوقو یکمم خجالت ازینکه چند وقتی نبودم ، شروع کنم به نوشتنو به قول دوستان به روز شم
بسم الله رو گفتم ...
خوب خط اول، دوم، سوم ، ... پاراگراف اول ، دوم ، سوم، ...
چه عرض کنم خودتون میدونین دیگه مثل همیشه یه سی _ چهل خطی نوشتم
آخرش بود ، داشتم نتیجه گیری میکردم که یهو چشمتون روز بد نبینه
مهتابی اتاقم خاموش روشن شد
ماتم برده بود
بعد یه دفه چراغ محافظ کامپیوتر قرمز شد
آخ آخ آخ یه دفه دیدم برق رفت و هر چی نوشته بودم با خودش برد
ازونیکه میترسیدم به سرم اومد
شما بگید آخه این انصافه بعد این مدت مدید داشتم به روز میشدما
نمیدونستم چه کنم فقط چون یه دو باری این اتفاق قبلا قبلنام افتاده بود فقط سعی کردم عصبی نشم همین
یه آبی سردی به صورت زدمو با اعتماد به نفس کامل صبر کردم تا برگرده
حالا که اومد گفتم بیام بگم چی شد که اینطوری به روز شدم
میگم چه خوب میشد اگر همیشه آدم میتونست تو هر شرایطی بهترین تصمیمو بگیره ها نه
حالا نگین چه از خود متشکره ها نه
میگم تو زندگیمونم باید حواسمون باشه اگه یهو برقمون رفت ،ازون جهت ، هر چیزی ،ممکنه یه عصبانیت باشه ، یه بی حوصلگی ، یه ناراحتی ، یا هر اتفاق دیگه ای همه ی تلاشمونو بکنیم تو تاریکی ؛ همه ی روشنیای گذشته رو پاک نکنیم ؛ شاید مثل الان من زود برق اومد و آرامشمون برگشت
تو اون لحظه های حساسه که آدما آزمایش میشن ، اون برق رفتنرو میگما ، ایمانمونو مواظب باشیم
یکی چند روز دیگه اگر فرصت شد میامو اون پستو براتون میفرستم
خیلی متن جالبو جالب و خوندنی و قشنگو ... بود شما که نخوندین
فعلا باید برم آخه میدونین دیگه فصل امتحانات پایان ترمه دیگه ؛ ما بچه مدرسه ای ها این ایام باید بریم سر درس و
مشقمون ؛ البته الان که دیگه ...
شمام برامون دعا کنین موفق باشیم
یا علی مددی