بسم الله الرحمن الرحیم
سلام همسایه ها
یه گِله دارم از همه ، یه شکایت یه سوال
اینه رسمش...
نه ! اینه رسمش...
بابا ما که اینهمه از بارون گفتیمو رحمت و طراوتو حیات ؛ هیچی به هیچی
بعد از اینهمه گرما و سوز آفتاب و هوار از بی آبی و خشکسالی اینه رسمش
مگه همین شماها نبودین که بعد از نماز دعای بارون میخوندین و خدا خدا میکردین بارون بیاد
مگه نمیگفتین بارون بیاد تا هوا پاک و خنک بشه ، اینطوریه؟
حالا که بارون اومد همه یادتون رفت.........
آخی یکم سبک شدم ...
راستشجریان ازین قراره که جمعه من و چند تا از دوستانم رفته بودیم نمایشگاه کتاب تو مصلی ؛ حول و هوش ساعت 2 بعد از ظهر بود ، تازه جمعیت از تو نماز خونه بیرون اومده بودن که یه دفعه دیدم آسمون گریش گرفت ؛ قطره قطره رحمت خدا جاری شد
ما که همینطوری وسط محوطه ی بیرون شبستان ماتمون برده بود به آسمون
دونه های درشت بارون میخورد تو صورتمون
منکه از شادی تو پوست خودم نمیگنجیدم ؛ دلم میخواست همینطوری ذل بزنم به ابرا که یه قطره بارون ریخت تو چشمو سرمو انداختم پایین
وقتی به خودم اومدم دیدم همه دارن میدوون ؛ هر کی هر چی دستشه گرفته رو سرشو تند تند میره به سمت شبستان
بعضیام که انگار از قبل فکرشو کرده بودن چتراشونو باز کرده بودن و میگفتن وای کتابامون خیس نشه
اوناییم که تو صف عابر بانکا بون همه رفته بودن زیر بُرد تبلیغاتی که اونجا زده بودنو زیر لب میگفتن ای بابا حالا که نوبت ما شد بارون گرفت
نه صدای شکری بود و نه لبخند رضایتی
از ترس اینکه مریض نشن یا دیرشون نشه دعا دعا میکردن زودتر تموم شه تا به کارشون برسن
منو دوستامم که تعجب کرده بودیم ازینهمه استقبال پر شور داشتیم از بقیه عکسای یادگاری میگرفتیم
حیف که خیلی زود دعاشون به گوش آسمون رسید ؛ آسمون اشکاشو پاک کرد و هوا دوباره آفتابی شد
حیف
میگم خدایا اگر ما شایستگی اینو نداریم که شامل رحمت تو باشیم ، لطفو مهر تو شایستگی و وسعت داره تا ما رو در بر بگیره
خدا جون نکنه به خاطر ناشکریامون از رحمتت محروممون کنی که تو تو رئوفتر و مهربانتر از وصف و فکر منی
از آسمونم شرمنده ام که طاقت اشکاشو نداریم و زود یادمون میره شاید اونم دلش بگیره
یا حق