سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
 تعداد کل بازدید : 207503

  بازدید امروز : 8

  بازدید دیروز : 14

ترنم بهاری

[ خانه | ایمیل |شناسنامه | مدیریت ]

 

 

 

درباره بارون

ترنم بهاری
فاطمه حاجی زاده
ای پیر هوای خوانگاهم هوس است / طاعت نکند سود گناهم هوس است.یاران همه سوی کعبه کردند رحیل /فریاد زمن گناهگاهم هوس است.

 

لینک به لوگوی من

ترنم بهاری

 

یادگاریا

سر آغاز کلام
شب و من و تو
چشم ها را باید شست
فریاد اما بی صدا
گناهم یه جور مریضیه
بیا با خدا رو راست باشیم
یه تلنگر
دست خالی و سفر!
و یک روز وعده خدا خواهد آمد
موجی تو ترنم بهاری
اینه اخلاق محمدی (ص) رفاقتا اینطوریه ؟ ! ؟
*# صد تبریک و هزار شادباش#*
اینه رسمش !؟!؟
چشماتونو رو خدا نبندین
ولی کفش هست !
آسمان ابریست . . .
لایه ی اذن و تقوی
چشمتون روز بد نبینه

لینک همسایه ها

شب و تنهایی عشق
ಌಌتنهاترین عشق یه عاشق دل شکستهಌ᠐
نشانه
بچه شهید(به یاد شهدا)
هرچه می خواهد دل تنگت بگو
صفحات خط خطی
خط بارون
دوزخیان زمین
گلهای د نیا
بدون شرح
افرایش صدای گوشی+راه کسب درآمد از اینترنت+عکس بازیگران خانم خارج
نگاهم برای تو
منتظر
صمیمانه
پرسمان قران
توهمات قرن 21
دیــار عـاشقـان
گنجینه قصار
آسمان تکیه به دستان تو دارد عباس
پرواز
زیر آسمان خدا
در گوشی با خدا
انتظار
.:تـــــیم آی تــــــــــی:.
به سوی حقیقت
موجیم که اسودگی ما عدم ماست
یوسف
ساغر مینایی
طرح روزه داری از ولادت تا ولادت در وبلاگ بسیجی 57
وبلاگ شخصی محمد صدارت
سایه ی معشوق
سفر به مدار عشق
به خود اییم و بخواهیم،که انسان باشیم...
کوثر
ندای آسمانی
عطر گل یاس
مسائل جنسی
من دل
پایگاه حوزه
صهبای شهود
سایت شهید آوینی
کشکول
گروه علمی فرهنگی ایات بینات
بچه های مسجد رسول اکرم(ص)

لوگوی همسایه ها

































 

خوندنیای جالب اما دقیق

 

 

آوای آشنا

 

فهرست موضوعی یادداشت ها

تفکر . تلنگر . دل نوشته . کلام دوست .

 

حضور و غیاب

یــــاهـو

 

اشتراک

 

 

دانشمند، زنده ای میان مردگان است . [امام علی علیه السلام]

چشمتون روز بد نبینه ...

نویسنده:فاطمه حاجی زاده::: دوشنبه 87/3/20::: ساعت 12:33 صبح

بسم الله الرحمن الرحیم

سلام همسایه ها

دو _ سه ساعت پیش بعد از این همه دور وبلاگی ؛ اومدم با ذوق و شوقو یکمم خجالت ازینکه چند وقتی نبودم ، شروع کنم به نوشتنو به قول دوستان به روز شم

بسم الله رو گفتم ...

خوب خط اول، دوم، سوم ، ... پاراگراف اول ، دوم ، سوم، ...

چه عرض کنم خودتون میدونین دیگه مثل همیشه یه سی _ چهل خطی نوشتم

آخرش بود ، داشتم نتیجه گیری میکردم که یهو   چشمتون روز بد نبینه

مهتابی اتاقم  خاموش روشن شد

ماتم برده بود

بعد یه دفه چراغ محافظ کامپیوتر قرمز شد

آخ آخ آخ یه دفه دیدم برق رفت و هر چی نوشته بودم با خودش برد

ازونیکه میترسیدم به سرم اومد

شما بگید آخه این انصافه بعد این مدت مدید داشتم به روز میشدما

نمیدونستم چه کنم فقط چون یه دو باری این اتفاق قبلا قبلنام افتاده بود فقط سعی کردم عصبی نشم همین

یه آبی سردی به صورت زدمو با اعتماد به نفس کامل صبر کردم تا برگرده

حالا که اومد گفتم بیام بگم چی شد که اینطوری به روز شدم

میگم چه خوب میشد اگر همیشه آدم میتونست تو هر شرایطی بهترین تصمیمو بگیره ها نه

حالا نگین چه از خود متشکره ها نه

میگم تو زندگیمونم باید حواسمون باشه اگه یهو برقمون رفت ،ازون جهت ، هر چیزی ،ممکنه یه عصبانیت باشه ، یه بی حوصلگی ، یه ناراحتی ، یا هر اتفاق دیگه ای همه ی تلاشمونو بکنیم تو تاریکی ؛ همه ی روشنیای گذشته رو پاک نکنیم ؛ شاید مثل الان من زود برق اومد و آرامشمون برگشت

تو اون لحظه های حساسه که آدما آزمایش میشن ، اون برق رفتنرو میگما ، ایمانمونو مواظب باشیم

یکی چند روز دیگه اگر فرصت شد میامو اون پستو براتون میفرستم

خیلی متن جالبو جالب و خوندنی و قشنگو ...  بود شما که نخوندین

فعلا باید برم آخه میدونین دیگه فصل امتحانات پایان ترمه دیگه ؛ ما بچه مدرسه ای ها این ایام باید بریم سر درس و

مشقمون ؛ البته الان که دیگه ...

شمام برامون دعا کنین موفق باشیم

یا علی مددی



اینه اخلاق محمدی (ص)؟ رفاقتا اینطوریه! نه بابا...

نویسنده:فاطمه حاجی زاده::: جمعه 87/2/27::: ساعت 2:27 عصر

بسم الله الرحمن الرحیم

 

پس پری روزا داشتیم از گذر خدا رد میشدیم که به پیشنهاد دوستم رفتیم زیارت امام زاده حسن علیه السلام

خیلی وقت نداشتم ؛ جاتون خالی 2 رکعت نمازو یه زیارتنامه ی مختصر خوندمو  زود زیارتمو کردم وبعد از خداحافظی از دوستم  آروم آروم رو به ضریح از حرم خارج شدم

دم در که رسیدم سلام دوباره ای دادمو برگشتم ، داشتم کفشامو میذاشتم زمین تا بپوشمو بیام خونه که یه صدایی آروم گفت

_ خانوم دارید میرید داخل

گفتم : نه 

_نا امیدانه گفت پس هیچی و نگاهشو برگردوند

 پرسیدم چه طور ؟

_با خجالت  ، آهسته گفت : میخواستم این پولو بندازین تو ضریح

بدون معتلی پولو گرفتمو رفتم داخلو جلوی چشم خودش انداختم توی ضریح

وقتی دید ، با نگاه مهربونو لبخند رضایتش ازم تشکر کرد

با نگاهش داشت با آقا حرف میزد ؛ سلامی داد و رفت

حتی نتونست بیاد داخل و خودش نذرشو ادا کنه

 

بعد که دور و برمو دیدم ؛ چند تا دختر دیگه ام همینطوری از بیرون در به حرم ذل زده بودنو با حسرت و انتظار نگاه میکردن تا یکی بیاد و چادرشو بگیرنو برن تو ؛ چند دقیقه یه بار یه نگاهیم به ساعتی که بالای سرشون زیر طاقی ورودی امام زاده بود میکردن انگار دیرشونم شده بود ؛ کیف و کتاب به دست ، معلوم بود یا دانشجون یا دارن بَره دانشگاه میخونن

  خادم میگفت چادر نیست منم چادرمو دادم برن زیارت ، صبر کنین بیان شمام نوبتی برین تو  ، خودشم با مانتو نشسته بود جلوی در (از دلسوزیش بود والا خودشم تقصیر نداشت) خودمون مقصریم (هممون که..)

 

 در ورودی حرم امام زاده حسن علیه السلام و مهمونای منتظر دم در

 

نمیدونم آخه واقعا مهمون داری اینطوریه یا!!!

اگه خود امامزاده ام پذیرای مهموناش بود ( ما میدیدیمشون ) همینطوری بود و رسمو سنتشون همین بوده ؛ قطعا نه

چون چادر ندارن باید پشت در بمونن ؛ مگه فقط چادر شرط حجاب و احترام زیارته

کی گفته ؛ اونا که ادب و ارادتشون از من بهتر بود 

 

بعدش هر چی دنبال حدیث و روایتی رفتم و سؤال کردم که بگه باید موقع زیارت چادر سر کرد چیزی پیدا نکردم 

خوشبختانه یا متاسفانه معیار چیز دیگه ایه اما عملکرد ما...

حرف سر چادر نبود

بحث حجاب و پوشش ظاهریه حالا خواه با چادر یا نه با مانتو ؛ ملاک پوشش ظواهر و زینتهاس

که پوشوندن بدن  از دید نامحرم و لباس مناسب از نظر رنگ و پوشش حجم بدن کفایت میکنه حالا بماند بعضی مانتوها حکمآ نپوشیدنشون بهتر از پوشیدنشونه ما خوباشو میگیم (صد البته که چادری خوب بهتر از مانتوییای نافرمه و مانتویی خوب بهتر از چادری بد حجاب)

 

آخه درسته به خاطر این سخت گیریای نا بجای امال من چند نفر از دم در برگردن

حالا اون طفلکیا که حرفی نداشتن چون خودشونم فکر میکردن باید با چادر وارد بشن و الا زیارتشون قبول نیس ، ولی اگه دفعه ی بعد که خواستن بیان همین فکر که ممکنه دوباره پشت دربمونن مانع از اومدنشون شد تکلیف چیه ! این کوتاهی گردن کیه !

 

نمیدونم یه جاهایی که نباید سخت بگیریم ( آخه داخل حرم که خانوما و آقایون جدان ) اینطوریه و برگردوندن اون دلای مشتاق مجازه !

ولی یکی نیس بگه بابا معیار خدا جای دیگس ،  تو چه قدر به خودت مطمئنی؛ وقتی حد شرع رعایت شده و خدا گفته حد حجاب چیه حالا تو چرا به میل دلت رفتار میکنی ( اخه بعضیا از طرف خودشون میگن به دلمون نمیچسبه و خدا قبول نمیکنه)

خودمون به خودمون سخت میگیریم و الا کجا رفاقت اینطوریه اونم رفاقتای آسمونی

 

اونام که قصد بی احترامی نداشتن که ! خیلیم معقول و متین بودن ( نگی اون یکی موهاش بیرونه ، حکمآ حواسش نبوده و الا کی طوری میره دم خونه ی دوستش که ناراحتش کنه ! نه بابا بعیده )

نمیدونم  این چند دقیقه توی حرم چادر سر کردنو دوباره بیرون اومدنی در اوردن واقعا لازمه و مؤثره یا نتیجه عکس داره ؟؟؟؟؟؟؟

 

آخه آدم که دوست و رفیقشو بشناسه که دیگه لازم نیس بهش بگی میای در خونش چه ی کار بکن چی کار نکن ؛ خودش هر کاری محبوبشو خوشحال بکنه انجام میده و چونو چرام نمیاره

هرکیم قد رفاقت خودش مسئوله و اندازه ی محبتش بهره میبره

 

نمیدونم....

 گفتم بیامو بگمو بدونیم تا دیگه تو رفاقت کم نذاریم ؛ شما مارو ببخشین

 

به امید اون روزی که همه ما متخلق به خلق و خوی محمدی صلوات الله بشیم ، که اون موقس که مصداق کونو لَنا زِیْنا ولا تکونو لنا شِینا  خواهیم شد

امیدوارم باشیمو یه روز طعم اسلام نابو با تمام وجودمون بچشیم

 

 

یا علی مددی



*.*.صد تبریک و هزار شادباش.*.*

نویسنده:فاطمه حاجی زاده::: یکشنبه 87/2/22::: ساعت 2:0 صبح

بسم الله الرحمن الرحیم

سلام خدا

            سلام پیامبرم

                          سلام مولای من

                                          سلام مادرم

                                                   سلام دخت علی اعلی

سلام و صد تبریک و هزار شادباش به پیشگاه مقدس صاحب الزمان ، بقیة الله الاعظم

روحی له الفداء

      سلام و تبریک به اساتید و دوستان و همسایه ها

      سلام و تبریک  به همه ی هم قدمای ترنم تو این روزای بهاری

 

ولادت برج عصـــمــت کــبـری، دخـت زهـره ی زهــرا مبارک

      میلاد دخت ساقی کوثر ، ثانی زهرای اطهر ،برج عصـــمــت کــبـری، دخـت زهـره ی زهــرا ، زینب سلام الله علیها بر حضرتش و بر همه ی شیعیان فرخنده و خجسته باد

 

 

      امشب ازون شباس که مطربانشان در درون دف میزنندا  ...   خوش به حال اونایی که ندای مطرب درونو میشنونو در تاب و تبند و  میگساری

دیوان حضرت آیت  الله شیخ محمد حسین غروی اصفهانی رضوان الله علیه رو باز کردم ،  مدح حضرت زینب سلام الله دیدمو به وجد اومدم

گفتم بیامو این شادی و نورو سرورو با هم صادقانه و عاشقانه به بذم بنشنیم و قدح به دست طلب عطش و عشق کنیم بلکه تو جمع رفقای اهل 

محله ی فتاحا یه چیزیم تو کاسه ی ما گودی نشینای بینوا بذارن

یا علی مددی

 

شاهبـــاز طبعم بــاز ، عندلیـب شیــدا شـــد            

                  یـا که بلبل نطقـم ،طوطــی شکـــرخــا شـــد

رَفــرَف خیالــم رفـت تــا مُـــقـــام « أو أَدنی »          

                  یـا بُــراق عقــلم را ،جا به عرش اعـلی شــد

مشتــری شدم از جان، مدح زهره رویـیـی را          

                  منشی عطــارد را ، خـامه عنـبـــر آسـا شـــد

گـوهــری نمایـان شد ، از خــزانــه ی غیــبــی         

                  وز کـتـــاب لا ریبــی ، آیـــه ای هــویــدا شـــد

از مــعــانــی بــِکــرم ، زال چــرخ شـــد والــــه          

                 حـــُسـن دفـــتــر فـکــرم ، بــاز در تجــلّا شــد

در حــریــم آن خـــاتــون ، ره نـیــابـد افـلاطـون         

                 اسـم اعـظم مکـنــون ، رسم آن مُسَـمّـا شـد

اوسـت بانوی مطــلق ، در حرم ســرای حــق           

                  بزم غیـب را رونـــق، زان جمـــال زیــبــا شـــد

برج عصـــمــت کــبـری، دخـت زهـره ی زهــرا         

                 کو بــه غُــرّه ی غَـــــرّا ،مهــــر عالـم آرا شــد

از فصاحــــت گفتــــار ، وز ملاحـــــت رفــتــــار         

                  ســـرّ حیــــدر کـــرّار، در وی آشـــکــارا شـــد

گلشـــن امامـــت را ‏، گــلبــن کــرامـــت بــود           

                  بــاغ استــقـامـت را، رشک شـاخ طوبـی بــود

طــور علــم ربـــّـانـی، طــور حکـــم سبـــحانی         

                  بــــا کمـــال انسـانی ، در جــمال حــورا شــد

عقــل بنـده ی کویــش،عشـق زنـده ی بویـش        

                  وامـــق مــه رویـــش، صــد هـــزار عــَذرا شــد

عــرش فــرش درگاهش،پیـش کرسی جاهش        

                  در پـناه خرگاهــش ، کُــلّ ما ســوی الله شــد

آســمان زمیـــن بوسش ، ماه شمع فانوسش       

                  پــرده دار ناموســش ، سـاره بــود و حـوّا شــد

کـــعبــة الأمـانـی بـود، رُکـنُـهــا الیــمــانی بــود     

                  مستــجار جــانــی بـود ، لیک اسیــر اعـدا شــد

شــد بر اشتـــر عریـــان، با دلـــی ز غــم بریــان       

                  مهــد عصمتــــش گریــان ز انقــلاب دنـیــا شــد

حکــــم بر منــایــا داشــت، مرکـــز بلایـا گشـت       

                  قبــلـــة البَـــرایـــا بــود، کــعـبــة الـــرَّزایـــا شــد

در سُــرادق عصـــمــت، در حـجـــاب عـزت بـــود    

                   بی حجـاب و بی خـرگه ، کوه و دشت پیما شـد

شــد غَقـیـلـه ی عالـــم، رهسپـــار شـــام غـــم     

                  چشـم چشمه ی زمــزم ،خونفشان به بطحا شـد

یــکّه شاهـــد وحـدت ، دخــت خســـرو اســـلام      

                  شمــــع محفـــل جمعـــی ، بدتــــر از نصـارا شــد

آن که آستــانــش بـــود ، رشـــک جنـــّت المـــأوا     

                   هـمـچو گنــــج شایانــش؛ در در خرابــه مأوا شــد

 

 

نه انگار قصه و غصه ی زینب به هم پیوستس پس فقط ...

التماس دعا

 

 

 

 

 



<      1   2   3   4   5   >>   >

وب نوشته های من

کلام دوست (الله الصَّمَد)
دوباره سلام و دوباره آغاز کلام
[عناوین آرشیوشده]


[ خانه | ایمیل |شناسنامه | مدیریت ]

©template designed by: www.persianblog.com